شب ها طولاني بودن وقتي که روزهاي من بر دورتو مي گشتند
قدمهايم را مي شمارم دعا مي کردم که زمين در ميان ما نيفتد دوباره
مادرم مرا متهم به از دست دادن عقلم کرد ولي قسم خوردم که خوب هستم
توبرايم يک آسمان آبي را مي کشي و برمي گردي وبه بارانش تبديلش مي کني
ومن در بازي شطرنج تو زندگي کردم ولي تو قوانين را هر روز عوض کردي
درتعجبم کدام نسخه ازتو در پشت تلفن خواهم داشت امشب
خوب من از جواب دادن دست کشيده ام واين نوشته براي باخبرکردنت است
عشق من.حالا که رفتي همه چيز را مي بينم
فکرنکردي که من خيلي جوان بودم تا اذيت بشم
دختري درآن لباس تمام راه را تاخانه گريه کرد
بايد مي فهميدم
خوب شايدبخاطرمن باشه و خوش بيني کورمن که سرزنش بشه
وشايد از تو واحتياجات بيمارت باشه
تاعشق بورزي وسپس پس بگيري
واسم من را به ليست طولاني خائناني که نمي فهمنداظافه مي کني
وبا افسوس به عقب نگاه مي کنم
وقتي که اهميت نمي دادم که مي گفتندبا تمام سرعت فرار کن
عشق من.حالا که رفتي همه چيز را مي بينم
فکرنمي کني من خيلي جوان بودم تا اذيت بشم
دختري در آن لباس تمام راه را تا خانه گريه کرد
عشق من.حالا که مي بينم همه چيزاشتباه بود
فکرنمي کني 18 خيلي جوانه تاوسيله بازيچه بازيهاي تاريک وپيچيده ات شوم
وقتي که زياد عاشقت بودم بايدمي فهميدم
متخصص"ببخشيد"هستي
ورشته هارا تار نگاه مي داري
هيچ وقت تحت تاثير قرار نگرفتي که در امتحاناتت دردم مي گرفت
تمام دخترهايي که خشک مي کني وچشماني خسته بدون حيات
چون آنهارا سوزانده اي
ولي من کبريتت رابرداشتم قبل از اينکه به آتش کشيده بشم
پس حالا نگاه کن
من مثل آتيش بازي
مي درخشم
دربالاي شهرغمگين وتهي تو
عشق من.حالا که رفتي همه چيز را مي بينم
فکرنکردي که من خيلي جوان بودم تا اذيت بشم
دختري در آن لباس تمام راه را تاخانه گريه کرد
حالا که رفتي همه چيز را مي بينم
فکرنمي کردي من خيلي جوان بودم که اذيت بشم
دختري در آن لباس ترانه اي برايت نوشته
بايد مي فهميدي
فکرنمي کردي من خيلي جوان بودم؟
بايد مي فهميدي
_______________________________________________________________
دوباره امشب آنجابودم
قه قه هاي زوري.خنده هاي ساختگي
همان مکان قديمي خسته کننده وتنها
ديوارهاي عدم صميميت
جابه جايي چشمها و پست هاي خالي
ازبين رفت وقتي که چهره ات را ديدم
تنها چيزي که مي تونم بگم اينه که ملاقات تودلربا بود
چشمانت زمزمه کرد"باهم اشناشديم قبلا؟"
نيمرخ تودرآنطرف اتاق
راهش را به طرف من باز مي کند
مکالمه سرزنده شروع مي شود
مقابله باتمام اظهارات سريع تو
مثل رد شدن وبدل شدن يادداشت در اختفا
تنها چيزي که مي تونم بگم اينه که ملاقات تو دلربا بود
اين شب جرقه زننده است.رهايش نکن
من در راه خانه شگفت زده وسرخ شده ام
تمام وقت را تا ابدخواهم گذراند در حيرت اينکه آيا فهميده اي من از ملاقات باتو مسحور شدم
سوالهاي طولاني مرابيدار نگاه داشت 2 صبح به چه کسي عشق مي ورزي
درشگفت بودم تاوقتي که بيدار بيدار شدم
و حالا به عقب و جلو قدم مي زنم
در آرزوي اينکه پشت درمن باشي
ودر را باز مي کردم وتو مي گفتي"سلام"
ملاقات کردن باتو دلربا بود
تنها چيزي که مي تونم بگم اينه که ملاقات تو دلربا بود
اين شب جرقه زننده است.رهايش نکن
من در راه خانه شگفت زده وسرخ شده ام
تمام وقت را تا ابدخواهم گذراند در حيرت اينکه آيا فهميده اي من از ملاقات باتو مسحور شدم
اين من هستم که دعا مي کنم
که اين اولين صفحه باشد
نه جايي که سطرداستان تمام مي شود
افکار من اسم تورا اِکو خواهد کرد
تا موقعي که دوباره ببينمت
اين کلماتي است که درخود نگاه داشتم
چنانچه خيلي زود در حال رفتن بودم
"من ازملاقات باتو مسحور شدم"
خواهش مي کنم عاشق کسي ديگرنباش
خواهش مي کنم کسي رانداشته باش که منتظرت باشد